بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران
تاريخ : چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, | 10:9 | نویسنده : علی ص

میبرم لذت من از آب و هوای روستا

کوه و دشت و چشمه و بانگ ونوای روستا

صبحدم بیدار میگردم من از بانگ خروس

تا کنم رو سوی درگاه خدای روستا

میبرم لذت من از آواز چوپانش ولی

لذتی بس بیشتر از کدخدای روستا

گله می آید ز دشت و کوچه ها پر می شود

از صدای بع بع بزغاله های روستا

گاو با گوساله و بزغاله و مرغ و خروس

پرسه هر یک میزنند در لابلای روستا

جای بنز و پاترول و پیکان بود اسب و الاغ

مرکب رهوار بی چون و چرای روستا

دخترانش شال می بندند به دور سر که هست

در میانش مهره ای از کهربای روستا

در اتاقی گرم گرد کرسی و مادر بزرگ

قصه میگوید برای بچه های روستا

میرسد درصبح باران عطر و بوی کاهگل

از در و دیوار و بام هر سرای روستا

هست بازار طلا در روستا بی جلوه چون

خرمن گندم بود کوه طلای روستا

در عروسی بارها دیدم که شبها همچو ماه

می درخشد دست داماد از حنای روستا

از زنانش درس عفت باید آموزیم که هست

مایه عز و شرف حجب و حیای روستا

هر چه میگردم درون شهر می بینم که نیست

آن کلاه و گیوه و شال و قبای روستا

بنده "صاحب" هستم و خواهم نبینم هیچ وقت

خشکی و ویرانی و مرگ و فنای روستا




 



صفحه قبل 1 صفحه بعد
href= href=div class=TopSid2div class=TopPost2/a Fall Hafez10a href=/i¢